ریگ هایی که در بیابان به واسطۀ وزش باد از طرفی به طرف دیگر می رود و تشکیل تل و پشته می دهد، ریگ روان، ریگ رونده، برای مثال به رومی سپاهی نشاید شکست / نساید روان ریگ با کوه دست (فردوسی - ۸/۳۴۶)
ریگ هایی که در بیابان به واسطۀ وزش باد از طرفی به طرف دیگر می رود و تشکیل تل و پشته می دهد، ریگ روان، ریگ رونده، برای مِثال به رومی سپاهی نشاید شکست / نساید روان ریگ با کوه دست (فردوسی - ۸/۳۴۶)
ریگ روان. ریگ رونده: نه بر شخ و ریگش بروید گیا زمینش روان ریگ چون توتیا. فردوسی. به رومی سپاهش نشاید شکست نیابد روان ریگ بر کوه دست. فردوسی. و رجوع به ریگ روان شود
ریگ روان. ریگ رونده: نه بر شخ و ریگش بروید گیا زمینش روان ریگ چون توتیا. فردوسی. به رومی سپاهش نشاید شکست نیابد روان ریگ بر کوه دست. فردوسی. و رجوع به ریگ روان شود
روان گیرنده. گیرندۀ روان. آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان. جانستان: چه گویی دایه زین پیک روان گیر که ناگه بردلم زد ناوک تیر. (ویس و رامین). هنوز افتاده بد شاه جهانگیر که خوک او را بزد یشک روان گیر. (ویس و رامین)
روان گیرنده. گیرندۀ روان. آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان. جانستان: چه گویی دایه زین پیک روان گیر که ناگه بردلم زد ناوک تیر. (ویس و رامین). هنوز افتاده بد شاه جهانگیر که خوک او را بزد یشک روان گیر. (ویس و رامین)